شعر در مورد
شنبه,شعری در مورد شنبه,شعر در مورد چهارشنبه سوری,شعر در مورد
پنجشنبه,شعر در مورد سه شنبه,شعر در مورد روز شنبه,شعر در مورد صبح
شنبه,شعر در مورد 4 شنبه سوری,شعر در مورد یکشنبه,شعری در مورد چهارشنبه
سوری,شعر در مورد چهارشنبه سوری,شعر در باره چهار شنبه سوری,شعری درباره
چهارشنبه سوری,شعر ترکی در مورد چهارشنبه سوری,شعر کودکانه در مورد
چهارشنبه سوری,شعر طنز در مورد چهارشنبه سوری,شعر زیبا در مورد چهارشنبه
سوری,شعر زیبا درباره چهارشنبه سوری,شعر در مورد پنجشنبه ها,شعر درباره
پنجشنبه,شعر درباره پنجشنبه ها,شعر در مورد سه شنبه ها,شعر در مورد روز سه
شنبه,شعر درباره سه شنبه,شعر در مورد روز پنج شنبه,شعر درباره روز
شنبه,شعری در مورد روز شنبه,شعر درباره صبح شنبه,شعر درباره ی چهار شنبه
سوری,شعر طنز در مورد چهار شنبه سوری,شعر کودکانه در مورد چهار شنبه
سوری,شعری زیبا در مورد چهار شنبه سوری,شعر های زیبا در مورد چهار شنبه
سوری,شعر درباره یکشنبه,شعرهای زیبا در مورد چهارشنبه سوری,شعر در وصف
شنبه,شعری در وصف چهارشنبه سوری,شعر در وصف چهار شنبه سوری,شعر زیبا در وصف
چهار شنبه سوری,شعر در وصف چهارشنبه سوری,شعری زیبا در وصف چهارشنبه
سوری,شعر در مورد شنبه,شعری در مورد شنبه,شعر در مورد چهارشنبه سوری,شعر در
مورد پنجشنبه,شعر در مورد سه شنبه,شعر در مورد روز شنبه,شعر در مورد صبح
شنبه,شعر در مورد 4 شنبه سوری,شعر در مورد یکشنبه,شعری در مورد چهارشنبه
سوری,شعر در مورد چهارشنبه سوری,شعر در باره چهار شنبه سوری,شعری درباره
چهارشنبه سوری,شعر ترکی در مورد چهارشنبه سوری,شعر کودکانه در مورد
چهارشنبه سوری,شعر طنز در مورد چهارشنبه سوری,شعر زیبا در مورد چهارشنبه
سوری,شعر زیبا درباره چهارشنبه سوری,شعر در مورد پنجشنبه ها,شعر درباره
پنجشنبه,شعر درباره پنجشنبه ها,شعر در مورد سه شنبه ها,شعر در مورد روز سه
شنبه,شعر درباره سه شنبه,شعر در مورد روز پنج شنبه,شعر درباره روز
شنبه,شعری در مورد روز شنبه,شعر درباره صبح شنبه,شعر درباره ی چهار شنبه
سوری,شعر طنز در مورد چهار شنبه سوری,شعر کودکانه در مورد چهار شنبه
سوری,شعری زیبا در مورد چهار شنبه سوری,شعر های زیبا در مورد چهار شنبه
سوری,شعر درباره یکشنبه,شعرهای زیبا در مورد چهارشنبه سوری
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد شنبه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تقویم روی میز ورق خورد، ابتدا
در صفحه ای سفید نشان داد شنبه را
شنبه تو آمدی به سراغم که هفته را
با تو قدم زنان بروم تا به انتها
شنبه شبیه یک گل سرخ است، یک بهار
اما شبش چه زود رسید و چه بی صدا
شب پشت شنبه یک عدد یک نوشت و رفت
یکشنبه را گذاشت میان من و شما
یکشنبه در نگاه تو افتاد عکس من
یک شنبه دوست داشتنی بود بین ما
چرخید بادو صفحه ی بعدی که باز شد
افتاد سایه ی من و تو بر دوشنبه ها
چیزی به نام روز دوشنبه که داد زد
آیا چه می کنید در اینجا ؟ شما دو تا!
دستت رها شد از من و دیدم که رفته ای
من مانده بودم از همه ی روز ها جدا
بر گشتم از کنار سه شنبه که شعر را
از نو بگویم و برسانم به انتها
دیدم غروب جمعه تو را دار می زند
در منتها الیه غزل روی بیت ها
تقویم ها که شنبه ندارد ، کدام روز
آغاز می کند پس ازاین هفته ی مرا؟
دوباره شنبه شد
شروع هفت روز ترس و دلهره
شروع هفت روز اضطراب
شروع درس های منجمد که
” v نماد حرکت است و a نمادی از شتاب “
شروع راه خانه تا به مقصد همیشگی
و شب که شد درست عکس این مسیر
شروع صبح، ظهر، شب، بخر، بخور، بپاش
بعد هم برو بغلت توی رختخواب
شروع روزمرّگی گربه های خانگی
و سطل آشغال های روز قبل
شروع کار پارک ها و عده ای حشیشی
و چهار پنج بچه و یکی دو تاب
شروع عشق های لحظه ای
و طرز زندگی فقط برای یک غریزه و … همین!
لباس ها و کفش های هر چه مد شده،
قیافه های تازه و مدل جدید و باب
شروعِ “من فقط یکی دو روز با توام،
و بعد می روم سراغ سوژه ای جدید
تو هم برو مزاحمم نشو، سوال هم نکن،
که من به هیچ یک نمی دهم جواب”
شروع جمله های پوچ و بی دلیل،
جمله های از سر زبان، نه از صمیم قلب
“نه زندگی بدون تو برای من جهنم است
و پُر شده از شکنجه و عذاب”
شروع جمله هایِ باد،
هر طرف که می وزیدِ هفته ای “رفیقتم”، و هفته ای
“نه من نمی شناسمت…
چرا سراغ دیگران نمی روی و …
روی من نکن حساب”
شروعِ “دست من نبود، خود به خود خراب شد
” و یا که “شانس هم به ما نیامده”
شروع اشتباه ها و چند دسته گل
که می شود به یک بهانه دادشان به آب
شروع روزنامه های ضد هم:
“فلان وزیر اینچنین و آنچنان، جناحمان،
جناحشان” و تیتر های آنچنانی
و برای جلب این جناب و آن یکی جناب
شروع فقر عده ای کثیر و
ثروت کلان برای عده ای قلیل، بی دلیل
یکی برای شام می خورد کباب
و آن یکی از آه و دود، سینه اش شده کباب
و شنبه و نماز و مسجد
و همین شناسنامه هایمان که مدرکند مؤمنیم
و شنبه و عبادت و قبول بندگی،
ولی به حوری و بهانه و ثواب
شروع شاعران مثل من کلیشه ای
و همچنین دچار مشکلات ریشه ای
غزل: بدون قافیه، بدون بیت ناب،
یا سپید های بی حساب و بی کتاب
و شنبه… شنبه… شنبه…
شنبه های مثل هم،
آن شبیه این
و این درست مثل آن
شروع هفت روز نحس،
هفت روز ترس و دلهره،
شروع هفت روز اضطراب
شنبه آنجا که قسم شنبه بود
وآن دگرها چنان کز آن به بود
طفل اشکم سر خط آزادیم بیطاقتی است
فارغ از خوف و رجای شنبه و آدینه ام
انتظار فرصت از مخمور شوقت برده اند
جام تا در گردش آمد شنبه است آدینه ام
من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه ای
گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع
صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را
گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع
صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را
عینک بینایی ما دوربین افتاده است
فیض شنبه از شب آدینه می یابیم ما
روز تعطیل به عرفانکده مشرب نیست
صبح شنبه خجل است از شب آدینه ما
صبح شنبه به نظر جلوه کند مستان را
از فروغ می گلگون شب آدینه ما
در پریخانه ما جغد هما می گردد
صبح شنبه خجل است از شب آدینه ما
در پریخانه ما جغد هما می گردد
صبح شنبه خجل است از شب آدینه ما
یکی است شنبه و آدینه پیش مشرب من
گره به رشته لیل و نهار نیست مرا
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه فرداخوش است
نیست در هفته ارباب توقع تعطیل
صبح شنبه شب آدینه درویشان است
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال
چرخ را باز مه روی تو حیران دارد
که مه یک شنبه انگشت به دندان دارد
زحل والی شنبه است ای نگار
مرا این چنین روز بی می مدار
عالم ویرانه به جغدان حلال
باد دو صد شنبه از آن جهود
چون تو آدینه نخواهی آمدن
وعده مان ده روز شنبه راستک
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سه شنبه بود
ز بس گنج که آنروز بر باد رفت
شب شنبه را گنجه از یاد رفت
رفته از تاریخ هجرت پانصد و پنجاه و دو
روز شنبه از ربیع الاول از بعد سه هشت
سعد و نحس دهر (بیدل) کی دهد تشویش
ما همچو طفلان کار ما با شنبه و آدینه نیست
به روز شنبه سادس ز ماه ذی الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه
به هجر و وصل، مرا تاب آرمیدن نیست
یکی است شنبه و آدینه ای که من دارم
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
می علاج خصمی ایام نتوانست کرد
نیست صائب شنبه و آدینه در کوی مغان
می کند یکرنگ، مشرب سر به سر ایام را
چو طفلان هفته ای یک روز آزادی نمی خواهم
بدل با روز شنبه می کنم آدینه خود را
از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه
صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست
خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد
کدورت صبح شنبه را شب آدینه می سازد
زفکر صبح شنبه طفل در آدینه می لرزد که
از اندیشه انجام غافل می تواند شد؟
در جوانی ز می ناب گذشتن ستم است
شنبه خود شب آدینه نمی باید کرد
فغان که آینه صاف صبح شنبه من
ز سایه شب آدینه زنگ می گیرد
مستان ز قید شنبه وآدینه فارغند
رو در پیاله پشت به ایام کرده اند
می کند روز جزا بر طفل بازیگوش من
صبح شنبه را خمار عشرت آدینه ام
صبح شنبه می زداید زنگ از دل بی شراب
باده روشن شب آدینه می باید زدن
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان یافت
یکرنگ بود شنبه و آدینه مستان
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو
پیر گشتی و همان در فکر فردا نیستی
در ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد
نوروزی و از شنبه و آدینه جدایی
فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم
زان می که از او سینه صافی است چو آیینه
پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه
نیستی
و انگشتانم توان نوازش را
از دست داده اند
نیستی
و من یادم رفته است
امروز چند شنبه است
من یک جای تاریخ
یک جای تقویم
یک ماه از یک فصل جا مانده ام!
همان روز که قول دادم بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد.
همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ
که دلگرمی آغوشت در من چون شراب چرخید.
همان روز که به سیب سرخ چشمانت کودکانه خندیدم.
من یک پنج شنبه
در دل آذر
در میانه ی پاییز
در اوج تقویم
جا مانده ام!
و تو مدتهاست رفته ای…
من تنها کسی هستم که در تقویمش
پنج شنبه ها
به مناسبت تنهایی تعطیل است!
از من بگذر
من از فردا در سوگ چهارشنبههای خاکستری
در سردترین جادههایی که از آن عبور خواهم کرد
به یاد تو زیتون میکارم
قلب من به شکستنهای بیدلیل عادت دارد
اصلا بیا تمام این حرف ها را فراموش کنیم
همه چهارشنبه ها که در راهی
من ذکر می خوانم
شاید
صبح شنبه را تو آغاز کنی!
چرا به یاد نمی آورم؟! من آدمی را دوست می داشتم.
ستاره و ارغوان را دوست می داشتم.
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست می داشتم.
گردهمائی گمان های کودکانه را دوست می داشتم.
نامه ها ، ترانه ها وغروب های هر پنجشنبه را دوست می داشتم.
آواز و انار و آهو را دوست می داشتم.
من نمی دانم، من همه چی را دوست می داشتم …
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
گیرم
تمام فصلها تابستان
و تمام روزها پنجشنبه
و تو هم در گرما گرم ظهر
از خیابان سنگتراشان
نفس نفس
بلوک به بلوک آمدی
و هی خیره شدی
به پلاک سنگی نشانیام
چه فایده
من که گم شدهام
پشت سنگچینهای ابدی
و نمیتوانم
کنار خستگیات بنشینم
امروز پنجشنبه است
باید شمعِ نامَت را روشن کنم
تا چلچراغی از سقف آسمان برویَد
امروز پنجشنبه است
باید گیسوانِ خاک را شانه کنم
تا در سرخیِ دامنَم
خاکستر و استخوان پُر شود
امروز پنجشنبه است
باید رؤیاهام را بفروشم
تا برایت سرپناه بسازم.
آه که امروز چهقدر کار دارم
نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
دلم برایت تنگ می شود
وقتی قرار است جنگ
به خاور میانه کشیده شود
کشیده شود به انگشت های تو
به موهای عاشقم
و قرارگاه کوچکی
که چهارشنبه است
مثل پنجشنبهها
خستهی جهان بی عدالتم…
مثل جمعهها
تشنهی عدالت لبان تو.