شعر در مورد
گربه ،شعر در مورد گربه صفت،شعر در مورد گربه سیاه،شعر در مورد گربه
صفتی،شعری در مورد گربه،شعر کودکانه در مورد گربه،شعر درباره گربه،شعر
درباره گربه ها،شعری در مورد گربه ها،شعر طنز در مورد گربه،شعری درمورد
گربه سیاه،شعر درباره گربه سیاه،شعری درباره گربه،شعر نو در مورد گربه،شعر
در مورد موش و گربه،شعر کودکانه درباره گربه،شعر درباره ی گربه،شعر نو
درباره گربه,شعر گربه,شعر گربه من نازنازیه,شعر گربه و جوجه,شعر گربه و
موش,شعر گربه ملوس,شعر گربه ی من نازنازیه,شعر گربه تو افتدم نظر,شعر گربه
آوازه خوان,شعر گربه سیاه,شعر گربه و شیخ,شعر گربه من نازنازیه همش به فکر
بازیه,دانلود شعر گربه من نازنازیه,متن شعر گربه من نازنازیه,کتاب شعر گربه
من نازنازیه,دانلود آهنگ گربه من نازنازیه,آهنگ گربه من نازنازیه,شعر
کودکانه گربه من نازنازیه,شعر کودکانه گربه ی من نازنازیه,شعر موش و گربه
عبید,شعر موش و گربه عبیدزاکانی,شعر طنز موش و گربه,شعر کامل موش و
گربه,شعر کودکانه موش و گربه,شعر درباره موش و گربه,شعر کامل موش و گربه
عبید زاکانی,شعر کودکانه گربه ملوس,دانلود آهنگ گربه تو افتدم نظر,دانلود
آهنگ گربه تو افتدم نظر فریدون فروغی,آهنگ گربه آوازه خوان,شعر گربه اواز
خوان,اهنگ گربه اواز خوان,متن شعر گربه آواز خوان,دانلود آهنگ گربه آوازه
خوان,آهنگ گربه های آوازه خوان,دانلود شعر گربه آوازخوان,دانلود شعر گربه
اوازه خوان,اهنگ گربه ی اوازه خوان,شعر درباره گربه سیاه,شعر دربارهی گربه
سیاه,شعر درمورد گربه سیاه,شعری درمورد گربه سیاه،شعر درباره گربه،شعر
درباره گربه ها،شعر درباره گربه سیاه،شعری درباره گربه،شعر در مورد
گربه،شعر کودکانه درباره گربه،شعر درباره ی گربه،شعر نو درباره گربه،شعر در
مورد گربه صفتی،شعر در مورد گربه صفت،شعری در مورد گربه ها،شعر زیبا
درباره گربه،شعر کودک درباره گربه،شعر در مورد گربه سیاه،شعری در مورد
گربه،شعر کودکانه در مورد گربه،شعر طنز در مورد گربه،شعر کودکانه درباره ی
گربه،شعر نو درباره ی گربه،شعر نو در مورد گربه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گربه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
گربه من ناز نازیه
همش به فکر بازیه
یه توپ داره قلش می ده
می گیره باز ولش می ده
گربه لیلی باهوشه
اما زیاد بازیگوشه
یه توپ داره رنگ و وارنگ
می زنه به شیشه دنگ و دنگ
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
شب ها همیشه وقت خواب
می ره می خوابه تو رختخواب
گربه پوری شیطونه
هی می ره بیرون از خونه
شب ها کنار حوض می ره
می شینه و ماهی می گیره
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
منظم و مرتبه
مثل خودم مودبه
گربه مصطفی بلاست
بهانه گیر و بد اداست
راه می ره و غر می زنه
می خوره و نق نق می کنه
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
ساکت و آروم می شینه
فیلم های کارتون می بینه
گربه مهدی تنبله
تنبل دست اوله
مشغول خواب و خور خوره
از جاتکون نمی خوره
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
آسه میاد،آسه می ره
جوجه هارو نمی گیره
گربه مهری ناقلاست
دشمن مرغ و جوجه هاست
مرغه می گه قدقدقدا
وایسا عقب،جلو نیا!
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
به چیزی دست نمی زنه
نمیندازه،نمیشکنه
گربه اکبر فضوله
به بازیگوشی مشغوله
هرچیزی که هر جا باشه
یا می ریزه یا می پاشه
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
این همه همبازی داره
دوست های نازنازی داره
گربه هادی پرخوره
چاق و درشت و قلدره
پنجولاشو وا می کنه
با همه دعوا می کنه
این همه گربه قشنگ
ریز و درشت و رنگارنگ
گربه من قشنگ تره
از همشون زرنگ تره
نه شیطونه،نه قلدره
نه تنبله،نه پرخوره
از همشون خوب تره
میون گربه ها سره
پنجه بر زبالههای جهان میکشد
و در محاصرهی ساسهایش میگرید
گربهی خاکستری…
آبستن شدنِ مداوم را
تجربه کرد
و زیباترین فرزندانش را
همیشه بلعیده است…
روزی بر ایوانِ مشرق یله میشد و آفتاب
شیر را به پستانهایش میجوشاند،
امروز اما
این موریخته گربهی خاکستری
تیپاخوردهترین موجودِ جهان است
و مگسها
در چشمانِ قِی کردهاش
سور میگیرند.
دندانی به دهان ندارد اما
ناخنهایش هنوز
در زیر مخملِ دستانش
خوابِ خون میبینند!
گربه مسکین!اگر پر داشتی
سرنوشتی مثل کفتر داشتی
سالها کنج قفس با دلخوری
چشم خیس و گونه ی تر داشتی
در قفس پیژامه ،دمپایی
به پا چون جناب عطریانفر داشتی
جای ولگردی میان کوچه ها
چند تا فرزند و همسر داشتی
وی بسا چون گربه اشراف شهر
کلفت و دربان و نوکر داشتی
می شدی پروار اما در عوض
همسری باریک و لاغر داشتی
روزها با شهره می گشتی و شب
دِیت*با لیلا فرو هر داشتی
جای جوی آب و سطل آشغال
خانه بر سرو و صنوبر داشتی
جوجه های خوشگل و تو دل برو
چند ماده چند تا نر داشتی
پیش چشم گربه های در به در
وضع و حالی حسرت آور داشتی
ای بسا از غصه شاعر می شدی
چند دیوان شعر از بر داشتی
عشق آزادی خرابت کرده بود
حسرت پرواز در سر داشتی
گربه مسکین اگر پر داشتی
وضع و شکلی خنده آور داشتی
ز حرص و زرق باید روی برتافت
ز روزه گربه روزی بین که چون یافت
کسی کاین گربه باشد نقش بندش
به هشیاری رهان خود را از این غار
چو موش آن گربه را از دام تیمار
خواجه موشی است زیر بر به کمین
گربه چشم و پلنگ خشم از کین
گربه موش گون بسی دیدی
این یکی موش گربه چشم ببین
شیر چون گربه درین ملک کند موش شکار
بهر نان گربه کند نزد سگان روباهی
سرورانی که بهر گرسنه نان می دادند
استخوان جوی شده همچو سگ درگاهی
ای خردمند عاقل ودانا
قصه موش و گربه برخوانا
قصه موش و گربه مظلوم
گوش کن همچو در غلطانا
از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینه اش چو سپر
شیر دم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن
شیر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای
شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی
از برای شکار موشانا
در پس خم می نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام
عفو کن بر من این گناهانا
گربه گفتا دروغ کمتر گوی
نخورم من فریب و مکرانا
میشنیدم هرآنچه میگفتی
آروادین قحبه مسلمانا
گربه آنموش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید
ورد میخواند همچو ملانا
بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را بدندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق
من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی
تا بحدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر بموشانا
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفه های الوانا
آن یکی شیشه شراب به کف
وان دگر بره های بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست
وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر
افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب
کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی
کرده ایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند بیقین
روزیش میشود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید
قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش میرفتند
تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت
هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدانچنگال
یک به دندان چو شیر غرانا
آندو موش دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشسته اید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید
گربه با چنگها و دندانا
موشکانرا از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند
ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما
می رویم پای تخت سلطانا
تا بشه عرض حال خویش کنیم
از ستم های خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم
کای تو شاهنشهی بدورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها
ای شهنشه اولم به قربانا
سالی یکدانه میگرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد
چون شده تائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
بعد یکهفته لشگری آراست
سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزه ها و تیر و کمان
همه با سیف های برانا
فوج های پیاده از یکسو
تیغ ها در میانه جولانا
چونکه جمع آوری لشگر شد
از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشگر بود
هوشمند و دلیر و فطانا
گفت باید یکی ز ما برود
نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم
شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی ز شاهانا
خبر آورده ام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده
من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشگر معظمی ز گربانا
گربه های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیا شد
داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر
لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند
که نیاید حساب آسانا
حمله سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله فتاد در موشان
که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار
لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم
با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند
این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشانرا
غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین
که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن تاج و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا
هم چو گربه باشد او بیدارهوش
دزد در سوراخ ماند هم چو موش
در هر آنجا که برآرد موش دست
نیست گربه یا که نقش گربه است
گربه چه شیر شیرافکن بود
عقل ایمانی که اندر تن بود
غره او حاکم درندگان
نعره او مانع چرندگان
گفت زن این گربه خورد آن گوشت را
گوشت دیگر خر اگر باشد هلا
گفت ای ایبک ترازو را بیار
گربه را من بر کشم اندر عیار
بر کشیدش بود گربه نیم من
پس بگفت آن مرد کای محتال زن
گوشت نیم من بود و افزون یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر
این اگر گربه ست پس آن گوشت کو
ور بود این گوشت گربه کو بجو
نفس اگر چون گربه گوید که میاو
گربه وارش من در این انبان کنم
از ملولی هر کی گرداند سری
درکشم در چرخش و گردان کنم
شیر لرزد چون کند آن گربه مو
زر کان شمس تبریزی است این
صاف باشد گر بجویی جو به جو
چو گربه خویشتن تا کی پرستی
بیفکن از بغل گربه که رستی
فلک چندان که دیگ خاک را پخت
نرفت از خوی او خامی چو کیمخت
یک منک گوشت داد خواجه به زن
گوشت را زن کباب کرد و بخورد
خواجه چون گشت خواست عذر آورد
که هنوز آن ز دیگ بیرون بود
که کمین کرد گربه و بربود
خواجه سنجید گربه را فی الحال
نامد افزون ز گوشت یک مثقال
زد به صد غصه دست بر زانو
کرد با زن عتاب کای بانو
گربه بی شک چو گوشت یک من بود
گوشت یک من دگر بر آن افزود
نیست این نکته پیش من روشن
که تواند شدن دو من یک من
اگر این گربه است گوشت کجاست
وگر این گوشت شکل گربه چراست
ناخنش از سنگ حوادث شکست
دزد قضا و قدرش راه بست
میشوی سهم شعله، خار مشو
اهل هوشت دهند پند همی
غافل از پند اهل هوش مباش
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چو او صد برآئی بجنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد بچنگال چشم پلنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرشرا بکوبد بسنگ
دست آن را که کرد باده پرست
پای بر سرنهاد و خرد شکست
تو خریدار لنگ و لاشه خران
خوی شیران پذیر با صولت
همچو گربه مباش دون همت
همچو گربه به لقمه ای محتاج
کرده چو موش سفره ها تاراج
همچو گربه لئیم و خواری دوست
خورده سیلی ز بهر پاره پوست
در ربودن بسان گربه شوخ
خانه چون موش ساخته ز کلوخ
لاجرم سخت جان و سست رگند
روی ناشسته همچو خوک و سگند
ژاژ او مرده نظم من جان دار
نیست شیرآفرین چو گربه نگار
خانه ای تنگ ساخت بوالنباش
تا همی گربه نای دارد و چنگ
موش را چیست به ز خانه تنگ
تا بود گربه مهتر بازار
نبود موش جلد دوکان دار
تا بود گربه در کمان کمین
موش را گلشن است زیر زمین
تیز کرده است ای خردمندان
گربه مرگ چنگل و دندان
تا کرا همچو موش دریابد
سوی جانش چو گربه بشتابد
اندرین کارگه به روز و به شب
چنگلش تاب دار و جان در تب
چون ز تاب و تبت کشید به دم
از وجودت ربود سوی عدم
می نوازد همی ترا الحق
آن طبیب طمع خر احمق
می نداند ز روی کم عقلی
پشت معنی نمود بی نقلی
چنگ و دندان چو مرگ دریازد
موش را گربه هیچ ننوازد
پیشوای کسی که بنده بود
پند او از نبی بسنده بود
با تن دردناک و با دل ریش
نرسد کس به کامه دل خویش
هر چند که خواجه ظالمانرا
همواره چو گربه گرد خوانست
بوسه یی داذی و همی گویی
که پشیمان شدم از آن دادن
یک نفس بی او نخواهم زد دگر
تا دمی از خویش بستاند مرا
آه از این صوفیان ازرق پوش
که ندارند عقل و دانش و هوش
رقص را همچو نی کمر بسته
لوت را همچو سفره حلقه بگوش
از پی صید در پس زانو
مترصد چو گربه خاموش
شکر آنرا که نیستی صوفی
عیش میران و باده میکن نوش
برضعیفان گربه بخشائی رواست
کاین زسیرت های خوب اولیاست
بر سر سیری مخور هرگز طعام
تا نمیرد دربرت دل ای غلام
موی ریشم ز رشک گشته سفید
چون پلاس سیه ز خاکستر
گوهر خود را هین مده ارزان
موش درآید گربه درآید
گر بگشایی تو سر انبان
دو دست کفشگر گر ساکنستی
همیشه گربه در انبان نگشتی
جز خاک هرگز کی خورد
آن را که خاک آمد خورش
فرزند این دهر آمده است
این شخص منکر منظرش
چون گربه مر فرزند را
می خورد خواهد مادرش
باغیست گربه درجگر تشنه ام کزان
صدناله زارسوخته درزیر شبنمیست
هرکس که دید عرفی و این شورهای او
غافل ز زیر پرده گمانش که آدمیست
دادند اشتری دو سه نواب شه مرا
شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
عقلم به طنز می گفت انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است
پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر
گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است
گفتم تو گربه ای نه شتر گفت چاره نیست
در حیز زمانه شتر گربه ها بسی است
تو چو موش از حرص دنیا گربه فرزند خوار
گربه را بر موش کی بودست مهر مادری
ای گلوی تو بریده از گلو یک ره بپرس
کای گلو با من بگو تو خنجری یا حنجری
همچو گربه عطسه شیری بدم از ابتدا
بس شدم زیر و زبر کو گربه در انبان نهاد
گفت ار تو زاده شیری نه ای گربه برآ
بردر انبان شیر در انبان درون نتوان نهاد
من چو انبان بردریدم گفت آن انبان مرا
چون تویی را هر که گربه دید او بهتان نهاد
شمس تبریزیست تابان از ورای هفت چرخ
لاجرم تاب نوآیین بر چهارارکان نهاد
صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
بید بشکفت و گل به بار آمد
گربه بید بر دریچه شاخ
پنجه بگشود و در شکار آمد
ای که به مخلوق چنین غره ای
خود چه کنی؟ گربه خدایی رسی
خواجه ترا چون ز غلامان شمرد
گر نگریزی به بهایی رسی
گل را، که صبا، مرغ صفت بال گشاد
گفتی که: منجم ورق فال گشاد
چون گربه بید خوانش آراسته دید
سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد
از لاله خجالت سر مویی نبرد
شب غنچه ازان نواله بر شاخ آویخت
تا گربه بید باز بویی نبرد
اختلاف طبقاتی رو اونجایی درک کردم که رفتم مغازه تخم مرغ بخرم،
یکی اومد هفتاد هزارتومن غذای گربه خرید
با بقیه پولش سه تا تخم مرغ منم حساب کرد
وگر این دل رها کنی در حال
گربه او را بدرد از چنگال
مجلس به دوش گربه شکاران چرا شوی
چون نسبتت به خدمت شیر عرین کنند
یک التفات او ز تو گر منقطع شدی
زان التفاتها که به صوت حزین کنند
با این همه نگشتی هرگز فریفته
چون دیگران به گربه در انبان روزگار
از بهر دفع سحره فرعون جهل را
کلکت عصای موسی عمران روزگار
شاید ار نیستم چو سگ ساجور
سگ قصاب حرص را ارزد
استخوان ریزه بر قفا ساطور
هم در این بیشه بوده شیر عرین
شعر من بنده در مدیح به بلخ
این نخستین شناس و باز پسین
عنصری گربه شعر می صله یافت
نه ز ابناء عصر برتری ایست
نیست اندر زمانه محمودی
ورنه هرگوشه صد چو عنصری ایست
زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
بالله از بس که این لئیم ظفر
با مقیمان خاک بستیزد
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
مرا زبون نتواند گرفت روبه وار
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
ای گنده دهان چو شیر و چون گرگ حرون
چون خرس کریه شخص و چون خوک نگون
چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون
چون گربه دهن دریده و چون سگ دون
بهار تازه روئی حسن فردوس دگر دارد
گشاد جبهه رشک ربع مسکون کرد صحرا را
به پستی در نمانی گربه آسودن نپردازی
غبار پرفشان همدوش گردون کرد صحرا را
بروت تافتنت گربه شانی هوس است
بریش مرد شدن بز گمانی هوس است
بحرف و صوت پلنگی نیاید از روباه
فسون غرشت افسانه خوانی هوس است
میجوشم از طبیعت آفات روزگار
هر جا شکست موج زند حسرتم صداست
از بس گذشته ام زفریب جهان رنگ
آئینه گربه پیش کشم عکس بر قفاست
سعی پیری کم نسازد دستگاه مستیم
از خمیدن پیکر من خط ساغر میشود
در بساط پاک بازان خجلت آلودگیست
گربه آب دیده طرف دامنی تر میشود
جز مکر در طبیعت زهاد شهر نیست
این گربه طینتان همه یک چشم ازرق اند
در جنتی که وعده نعمت شنیده ئی
آدم کجاست اکثر سکانش احمق اند
غیر نومیدی ازین باغ چه گل خواهم چید
رنگ افسرده من گربه پریدن نرسد
بسمل ناز تو گر بال کشد وحشت کو
جوهر آینه هرگز بطپیدن نرسد
ظاهر و باطن دگر نیست بساز این نشاط
تا من و تو اثر نواست نغمه توست تار من
گربه سپهرم التجاست ورمه و مهرم آشناست
(بیدل) بیکس توام غیر تو کیست یار من
ببازار هوس شغل چه سودا داشتم یا رب
زیان و سود رفت و مانده بر جا ننگ دلالی
جهان بی اعتبار افتاد از لاف دنی طبعان
نیستان پشم میبافد ز شیر و گربه قالی
سور موش است اگر گربه شود بیمار
عید گرگ است اگر شیر شود لاغر
پاک شو تا نخوری انده ناپاکی
نیک شو تا ندهندت ببدی کیفر
گه از دیوار سنگ آمد گه از در
گهم سرپنجه خونین شد گهی سر
نگشت آسایشم یک لحظه دمساز
گهی از گربه ترسیدم، گه از باز
بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین
قبیله تو بسی تیره روز و ناشادند
میان کوی بخسبی و استخوان خائی
بداختری چو تو را، کاشکی نمیزادند
رفت سوی خانه با حالی تباه
هر کجا در دید، بر دیوار زد
بانگ بر دربان و خدمتکار زد
کودکان را راند با سیلی و مشت
گربه را با چوبدستی خست و کشت
خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد
هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد
طمع کی گربه در انبان فروشد
که بخل امروز با سگ در جوالست
چنان رسم سؤال از دهر برداشت
که پنداری زبان حرص لالست