شعر در مورد اسم دریا
شعر در مورد اسم دریا ,شعر درباره اسم دریا,شعر برای اسم دریا,شعر درباره اسم دریا,شعر با اسم دریا,شعر درمورد اسم دریا,شعر در مورد اسم دریا,شعر با کلمه دریا,شعر با کلمه ی دریا,شعری در مورد اسم دریا,شعری درباره اسم دریا,شعری برای اسم دریا,شعر درباره ی اسم دریا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اسم دریا برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
آرزویت که میکنم
لحظه ی آمدنت انگار
دوباره پرستو ها نیامده کوچ میکنند
و من چنین نامنتظر
تو را و بهار را
از نو آرزو میکنم
تو ببین چه میکنی
که من پر از فلوت و دریا شده ام
شعر در مورد اسم دریا
چقدر
«عجیب است دریا…
همین که غرقش میشوی
پس می زند تو را»
شعر درباره اسم دریا
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای
حسادت می کند.
شعر برای اسم دریا
زیباترین دریا
دریایى است که هنوز در آن نراندهایم
زیباترین کودک
هنوز شیرخواره است
زیباترین روز
هنوز فرا نرسیده است
شعر درباره اسم دریا
میخواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود،
شعر با اسم دریا
من از جادهها، کوهها، کلمات
از دریاها و دشنامهای بسیاری گذشتهام.
شعر درمورد اسم دریا
دلگیر که می شوم،
به دریای آبی چشمان تو می نگرم
از پشت قاب شیشه ای ِ هراس و تردید.
شعر در مورد اسم دریا
شب، ماه، دریا
و ماهیگیری تنها؛ بیتور و بیقلاب!
آغوشت را باز کن دریا
خودت را میخواهم اینبار
شعر با کلمه دریا
از تهران که میگویم به دریا میرسم
از خودم از تو
از آسمان که میگویم به دریا میرسم
شعر با کلمه ی دریا
خورشید را در آغوش گرفتهای
پاهایت را به بوسههای دریا سپردهای
موهایت را به دستِ نسیم.
چه خوش غیرتم من
شعری در مورد اسم دریا
همه میگویند:
چه مهربان است این مَرد!
و کسی نمیداند
لبخند تو است روی لبهام
وقتی آنسوی دریاها
یادم میکنی…
شعری درباره اسم دریا
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
شعری برای اسم دریا
خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
با دست هایش خلق کرد
شعر درباره ی اسم دریا
می روی و من پشت سرت آب نمی ریزم
وقتی هوای رفتن داری
دریا را هم به پایت بریزم
برنمی گردی
شعر در مورد اسم دریا
امسال که آمدی
برایم گردنبندی بیاور
با پنجاه و پنج دانه ی مروارید
بگذار فکر کنم
به خاطر من
پنجاه و پنج بار
دل به دریا زده ای…!!
شعر درباره اسم دریا
امشب… مهمان منی
چهارگوشه دریا را می تکانم و
بسترت می کنم
می خواهم غرق شدن ماه را
در دریا تماشا کنم!
شعر برای اسم دریا
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود.
شعر درباره اسم دریا
دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد
شعر با اسم دریا
چه دریاچه ای بود
نگاهت
و من نمی دانستم تا کجاها
همراه خنده ات
در آن پارو خواهم زد.
شعر درمورد اسم دریا
برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تُنگ و دریا یکی ست
شعر در مورد اسم دریا
دلتنگ یعنی؛
رو به روی دریا ایستاده باشی
و خاطره یک خیابان خفه ات کند.
شعر با کلمه دریا
کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد.
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست
شعر با کلمه ی دریا
هر روز
غرق میشوم
در این شهر بی دریا
و شب
خودم را بالا میکشم
روی تخت خواب
شعری در مورد اسم دریا
آن دم
که دریا و آسمان
گم شود
پرواز، خواهم آموخت
پیش از آن که چشمانِ تو
دوباره باز شود.
شعری درباره اسم دریا
ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمیشد دریا…
هیچ موجودی
نداشتههایش را فراموش نمیکند.
شعری برای اسم دریا
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست
پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را
شعر درباره ی اسم دریا
مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل
که دست از جان خود شستن به دریا می برد ما را
شعر در مورد اسم دریا
گر چه با هر موجه ای دام دگر می دارد آب
از ته دل وصل دریا در نظر می دارد آب
شعر درباره اسم دریا
اگر چون خار و خس خود را زبی برگی سبک سازی
درین دریا ترا هر موجه ای بال دگر گردد
شعر برای اسم دریا
به دریا کن دل ای ساقی و خم را در میان آور
سر ما گرم ازین پیمانه کم کم نمی گردد
شعر درباره اسم دریا
درین دریا که موجش نوح را بی دست و پا دارد
من بی دست و پا تا چند دست و پا توانم زد؟
شعر با اسم دریا
مکن منع از سماع و وجود ما بی دست و پایان را
که خار و خس به بال موج دریا بار می رقصد
شعر درمورد اسم دریا
موج چون خار و خس اینجا دست و پا گم کرده است
من درین دریا به این بی دست و پایی چون کنم
شعر در مورد اسم دریا
خس و خاشاک ساحل این سخن با موج می گوید
که در دریا برون آیی اگر بی دست و پا گردی
شعر با کلمه دریا
دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد
یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد
شعر با کلمه ی دریا
بدهد خدا به دریا خبری که رام او شو
بنهد خبر در آتش که در او اثر نداری
شعری در مورد اسم دریا
زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو
که از این کوه نیاید تن کس را کمری
شعری درباره اسم دریا
آن یکی را می کشی در کان و کوه
وین دگر را رو به دریا می کنی
شعری برای اسم دریا
ای جان تو در گزینش جان ها چه می کنی
وی گوهری فزوده ز دریا چگونه ای
شعر درباره ی اسم دریا
وگر چو ابر تو حامل شدی از آن دریا
چرا چو ابر زمین را پر از گهر نکنی
شعر در مورد اسم دریا
به پیش تو چو کفست و به وصف خود دریا
به چشم خلق مقیمست و هر دم او سفری
شعر درباره اسم دریا
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم
شعر برای اسم دریا
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت
شعر درباره اسم دریا
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی می کند گوهر به دریا می برد
شعر با اسم دریا
پر نشد چون صدف از لولو لالا دهنی
که نه از حسرت او دیده ما دریا شد
شعر درمورد اسم دریا
جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان خون
عجب می دارم از هامون که چون دریا نمی باشد
شعر در مورد اسم دریا
چون میسر شدی ای در ز دریا برتر
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
شعر با کلمه دریا
سعدیا گفتار شیرین پیش آن کام و دهان
در به دریا می فرستی زر به معدن می بری
شعر با کلمه ی دریا
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
شعری در مورد اسم دریا
عکس او در اشک من، نقشی خیال انگیز داشت
ماه سیمین، جلوه ها در موج دریا میکند
شعری درباره اسم دریا
دیدی که در گرداب غم، از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
شعری برای اسم دریا
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
شعر درباره ی اسم دریا
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
شعر در مورد اسم دریا
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
شعر درباره اسم دریا
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
شعر برای اسم دریا
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
شعر درباره اسم دریا
عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
شعر با اسم دریا
یک سرمه کشیدستی جان را تو درین پستی
کش چشم چو دریا شد هرچند که بود اخفش
شعر درمورد اسم دریا
منم چون چرخ گردنده که خورشیدست جان من
یکی کشتی پر رختم که پای من بود دریا
شعر در مورد اسم دریا
شهری چه محل دارد کز عشق تو شور آرد؟
دیوانه شود ماهی از عشق تو در دریا
شعر با کلمه دریا
ای باده، دفع غم توی، بر زخمها مرهم توی
وی ساقی شیرین لقا، دریا به ساغر می کشی
شعر با کلمه ی دریا
درین دریا که هر یک قطره صد دامن گهر ارد
حباب ما بدل پیچیده آه بی اثر دارد
شعری در مورد اسم دریا
موج دریا صورت دست و دلی وا کرده است
جز کشاکش هیچ نتوان بست بر سیمای جود
شعری درباره اسم دریا
نمی جوشند گوهر طینتان باموج این دریا
برون می افتد از خط نقطه ئی کان انتخاب افتد
شعری برای اسم دریا
رهبر مقصود (بیدل) وحشت از خویش است و بس
سیل چون مطلق عنان شد سیر دریا میکند
شعر درباره ی اسم دریا
صدای تیغ او می آید از هر موج این دریا
درین اندیشه حیرانست دل تا از که سر پیچد
شعر در مورد اسم دریا
غباری نیست از پست و بلند موج دریا را
حقیقت بی نیاز از اختلاف کفر و دین باشد
شعر درباره اسم دریا
ترک مردم گیر و راحت کن که عزلت پیشگان
چون گهر موج دگر بیرون این دریا زدند
شعر برای اسم دریا
اطلس افلاک هم زین پیش دریا دم نبود
این زمان طعن لباس از آب و گل باید شنید
شعر درباره اسم دریا
دامن خود گیر و از تشویش دهر آزاد باش
قطره را تا جمع شد دل یادی از دریا نکرد