شعر اسم
شیرین ,شعر با اسم شیرین,شعر درباره اسم شیرین,شعر برای اسم شیرین,شعر در
مورد اسم شیرین,شعر اسم شیرین,شعر با کلمه شیرین,شعر با کلمه شیرینی,شعر با
کلمه ی شیرین,شعر درباره اسم شیرین,شعر باسم شیرین,شعر در مورد اسم
شیرین,شعر درباره اسم شیرین,شعر درباره اسم شیرین
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اسم شیرین برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم
چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم
کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم
تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم
بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم
چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم
تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم
دستهایت را
به گردنم حلقه کن
من
این اسارت شیرین را دوست دارم
تو نیز برخیز
برگهای سبزت را تکان بده
میوه های شیرینت را فرو بریز
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
چهقدر تو را داشتن شیرین است
چهقدر شیرینی به چشمهایِ تو میخورد
شیرینیای بیشتر از چای شیرین
گفتی غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
سلسله موی دوست، حلقهٔ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ، در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد، که دوست دوست تر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل، نالهٔ زارش گواست
مایه پرهیزگار، قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست
دلشدهٔ پای بند، گردن جان در کمند
زهره گفتار نِه، کاین چه سبب وان چراست
شعر اسم شیرین
مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
کز قِبَل ما قبول، وز طرف ما رضاست
شعر با اسم شیرین
گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب، یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند، مدعی بیوفاست
شعر درباره اسم شیرین
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست.
شعر برای اسم شیرین
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
شعر در مورد اسم شیرین
آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک
دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعر اسم شیرین
شعرم از ناله ی عشّاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه! ما کشته ی عشقیم، که این شیرین کار
مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت.
شعر با کلمه شیرین
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
شعر با کلمه شیرینی
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
شعر با کلمه ی شیرین
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
شعر درباره اسم شیرین
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
شعر باسم شیرین
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
شعر در مورد اسم شیرین
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
شعر درباره اسم شیرین
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
شعر درباره اسم شیرین
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است.
شعر اسم شیرین
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
شعر با اسم شیرین
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شعر درباره اسم شیرین
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شعر برای اسم شیرین
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
شعر در مورد اسم شیرین
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
شعر اسم شیرین
شبی دور از تو – اما با تو- تا صبح
در آن دوران شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جان مرا می برد بردم
شعر با کلمه شیرین
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تو را یک یک ستودم
خطاهای تو را ده ده شمردم
شعر با کلمه شیرینی
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مردم.
شعر با کلمه ی شیرین
سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم
از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم
بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم
شعر درباره اسم شیرین
وصل تو به آن منت جانکاه نیرزد
تا دوزخ هجر تو ز مینوی تو رفتیم
چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت
از آن لب شیرین سخنگوی تو رفتیم
شعر باسم شیرین
ای عود شبی ما و تورا سوخت به بزمی
هنگام سحر حیف که چون بوی تو رفتیم
زین پیش نماندیم که آزرده نگردی
چون عاشقی و دوستی از خوی تو رفتیم
شعر در مورد اسم شیرین
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
شعر درباره اسم شیرین
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی
شعر درباره اسم شیرین
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند
شعر اسم شیرین
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش
شعر با اسم شیرین
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند.
شعر درباره اسم شیرین
تو مرا به عصر حجر برمی گردانی
زمانی که آدم
چای را
با خنده حوا شیرین می کرد.
شعر برای اسم شیرین
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.
شعر در مورد اسم شیرین
“بخند”
تا شیرین ترین اتفاق دنیا
از گوشه لب هایت بیافتد…
شعر اسم شیرین
رسیدنت را
برای ماندنت دوست دارم
انگور شیرین است
اما شراب چیز دیگریست
شعر با کلمه شیرین
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
شعر با کلمه شیرینی
چون صید به دام تو به هرلحظه شکارم / ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب نیارم / رفته ست قرارم
چون آهوی گم گشته به هر سوی دوانم / رهایی نتوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم / آه از دل زارم
شعر با کلمه ی شیرین
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی / بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی / وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسه مویم / خلاص از تو نجویم
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم / با حال نزارم
شعر درباره اسم شیرین
برخیز که داد از من بیچاره ستانی / دردم چو ندانی
بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی / لختی به کنارم
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی / خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی / تا سجده گزارم
شعر باسم شیرین
گر بوی ترا باد به منزل برساند / جانم برهاند
ورنه ز وجودم اثری هیچ نماند / جز گرد و غبارم.
شعر در مورد اسم شیرین
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
شعر درباره اسم شیرین
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
شعر درباره اسم شیرین
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟
شعر اسم شیرین
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
شعر با اسم شیرین
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
شعر درباره اسم شیرین
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
شعر برای اسم شیرین
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
شعر در مورد اسم شیرین
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
شعر اسم شیرین
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد
شعر با کلمه شیرین
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
شعر با کلمه شیرینی
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.
شعر با کلمه ی شیرین
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
شعر درباره اسم شیرین
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم، زیادت میشود هر دم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم
شعر باسم شیرین
نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم
شعر در مورد اسم شیرین
فرو رفت از غم عشقت دمم، دم میدهی تا کی
دمار از من برآوردی، نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
شعر درباره اسم شیرین
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصم دمسردم